خاطرات
دوش از جانب آصف پیک بشارت آمد کزحضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن ویران سرای دل را گاه عمارت آمد
این شرح بی نهایت کز لطف یار گفتم حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد
این ابیات را با دوست وهم اتاقیم مریم نوشتم در روز آخری که با هم در خوابگاه شبستر بودیم عجب روزی بود از یک بابت خوشحال بودم که ترم دوم کارشناسی ارشدم رو نزد خانواده ودر شهر خودم می خوانم واز طرفی ناراحت که از دوستان وهم اتاقیهایم جدا میشدم!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 16:54 توسط فاطمه فاضلی
|