مدیر کارخانۀ آریا استیل الوند

جناب آقای سردار دارایی،نمایندۀ محترم مردم شریف و شهید پرور اندیمشک در مجلس شورای اسلامی


انتخاب و انتصاب شایستۀ آقای فریدون رحیم خانی ،شخصیتی بزرگ ، فعّال و برازنده، را جهت مدیریت کارخانۀ آریا استیل الوند در جهت تحقق اهداف عدالت محوری و آبادانی برنامه های مدوّن حضرتعالی را ،به شما و مردم غیور اندیمشک تبریک عرض می کنم.

یا حسین(ع)

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین...

گفتمش:

«شیرین ترین آواز چیست؟»

چشمِ غمگینش به رویم خیره ماند،

قطره قطره اشکش از مژگان چکید

لرزه افتادش به گیسوی بلند

زیر زلب غمناک خواند:

«نالۀ زنجیرها بر دستِ من!»

گفتمش:

«آنگه که از هم بگسلند...»

خندۀ تلخی به لب آورد و گفت:

«آرزویی دلکش است اما دریغ!

بختِ شورم ره بر این امّید بست

وان طلایی زورقِ خورشید را

صخره های ساحل مغرب شکست!...»

من به خود لرزیدم از دردی که تلخ

در دلِ من با دلِ او می گریست 

گفتمش:

«بنگر درین دریای کور

چشمِ هر اختر چراغ زورقی ست!»

سر به سوی آسمان برداشت گفت:

چشم هر اختر چراغ زورقی ست

لیکن این شب نیز دریایی ست ژرف

ای دریغ شبروان!کز نیمه راه

می کشد افسوس شب در خواب شان...»

.......                                        هوشنگ ابتهاج

انتظار

هوای آمدنت دیشبم به سر می زد

نیامدی که ببینی دلم چه پَر می زد


به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت

خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد


شرابِ لعل تو می دیدم و دلم می خواست

هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد


دریچه ای به تماشای باغ وا می شد

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد


تمام شب به خیالِ تو رفت و، می دیدم

که پشتِ پردۀ اشکم سپیده سر می زد.

هوشنگ ابتهاج


مرگ رنگ

در قیر شب

دیر گاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند

لیک پاهایم در قیر شب است.

رخنه ای نیست در این تاریکی:

در و دیوار بهم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته.

نفس آدم ها سربسر افسرده است.

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.

دست جادویی شب

دربه روی من و غم می بندد.

می کنم هر چه تلاش،

او به من می خندد.

نقش های که کشیدم در روز،

شب ز راه آمده و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود.

دیرگاهی است که چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی

دست ها، پاها در قیر شب است.

سهراب سپهری