گفتمش:«شیرین ترین آواز چیست؟»
چشمِ غمگینش به رویم خیره ماند،
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر زلب غمناک خواند:
«نالۀ زنجیرها بر دستِ من!»
گفتمش:
«آنگه که از هم بگسلند...»
خندۀ تلخی به لب آورد و گفت:
«آرزویی دلکش است اما دریغ!
بختِ شورم ره بر این امّید بست
وان طلایی زورقِ خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست!...»
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دلِ من با دلِ او می گریست
گفتمش:
«بنگر درین دریای کور
چشمِ هر اختر چراغ زورقی ست!»
سر به سوی آسمان برداشت گفت:
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
لیکن این شب نیز دریایی ست ژرف
ای دریغ شبروان!کز نیمه راه
می کشد افسوس شب در خواب شان...»
....... هوشنگ ابتهاج